گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
ذکر مصالحهي امام حسن علیهالسلام با معاویه








بسیار دیدهام و خواندهام که فحول علماء به حکم فطرت پاك و غیرت دین در مداهنه و مهادنه امام حسن علیهالسلام با معاویه
سخنها می تراشند و سببها می طرازند نخست [صفحه 217 ] باید دانست که گفتار و کردار رسول خدا و اهل بیت او حامل و
حاوي تمامت مقامات ظاهر و باطن است لکن عقول نارساي ما بعضی از حکم ظاهره را ادراك تواند کرد اما به حکمتهاي پنهانی و
اسرار نهانی هرگز راه نخواهند یافت بیاد ندارم که در کدام کتاب دیدهام که سلمان فارسی در حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام
ضجرت خویش را بازمینمود که با آن شجاعت و صلابت که تراست این مسامحت و توانی چیست که حق تو را دیگران ربودهاند
و تو آسوده غنودهي، امیرالمؤمنین فرمود هان اي سلمان تو همی خواهی که بر اسرار اهل بیت مشرف و مطلع باشی؟ آنجا که سلمان
با آن قربت که در حضرت پیغمبر و امیرالمؤمنین داشت حمل اسرار اهل بیت نتواند کرد عقول ناقصه ما را چگونه بر مراقی کمالات
ایشان صعود تواند بود و این حدیث نه از منزلت سلمان می کاهد و نه بر فضیلت امیرالمؤمنین علیهالسلام می افزاید. بالجمله ما چه
دانیم که چرا امام حسن مسالمت معاویه را مرآت سعادت دانست و چرا امام حسین فوز و فلاح امت را به قبول شهادت یافت ایشان
کار به حکم خداي و رضاي خداوند کنند هیچ کس از اسرار ربانی و حکمت هاي یزدانی آگاه نتواند بود و اگر نه قادر متعال که
قاهر و غالبست بهتر می تواند کافران را نابود کند و مشرکان را بر مؤمنان غلبه ندهد. بالجمله در این بحر مظلم کشتی افکندن و در
این بیابان بیپایان قدم زدن فایدتی به دست نشود صواب آنست که بر سر سخن باز شویم همانا از آنچه ما از نفاق لشکر و اندیشه
منافقین مرقوم داشتیم در نزد خردمندان مکشوف می افتد که حضرت حسن علیهالسلام را بیرون مصالحه هیچ رائی به صواب مقرون
نبود به زیادت از این رسول خداي از این صلح خبر می دهد و حسن را بدین مصالحت ستایش می فرماید چنان که علی علیهالسلام
را به جنگ ناکثین و قاسطین و مارقین خبر داد و ستایش فرمود: عبدالله بن بریده سند بابن عباس می رساند که فرمود به آهنگ
سراي فاطمه علیهاالسلام در خدمت رسول خداي رفتیم پیغمبر بر باب سراي بایستاد و سه کرت [صفحه 218 ] ندا درداد کس او را
اجابت نکرد لاجرم داخل خانه شد و در میان حایط بنشست و من نیز داخل سراي شدم و در کنار آن حضرت جاي کردم این وقت
حسن علیهالسلام دیدار شد چهرهي مبارك را شسته بود و سبحهي در گردن علاقه داشت چون رسول خدا او را نگریست آغوش
بگشود و آن حضرت را در آغوش کشید و ببوسید و فرمود: ان أبنی هذا سید و لعل الله عزوجل یصلح به بین فئتین من المسلمین.
یعنی این پسر من سید و مولائیست که خداوند تبارك و تعالی به دست او در میان دو لشکر مسلمانان مخاصمت را به مسالمت و
مناطحت را به مصالحت می آورد. دیگر ابن طلحه سند به ابی بکره می رساند چنان که در کشف الغمه مسطور است می گوید
رسول خداي را دیدم حسن بن علی علیهماالسلام در پهلویش بود گاهی نظر به جانب مردم می افکند و گاهی او را نظاره می فرمود
و دیگر در صحیح بخاري و مسلم سند به براء بن عازب .« ان ابنی هذا سید و لعل الله ان یصلح به بین فئتین من المسلمین » و می گفت
صفحه 93 از 172
منتهی می شود و دیگر حافظ ابونعیم در کتاب حلیه سند بابی بکره می رساند که گفت رسول خدا با ما نماز می گذاشت گاهی به
سجده بود حسن علیهالسلام در آمد و بر دوش و گردن آن حضرت سوار شد پیغمبر به رفق و مدارا برخاست چون نماز بپاي رفت
مردم گفتند یا رسول الله این ملاطفت و رافت که با این کودك داري با هیچ کس ندیدیم؟ فقال: ان هذا ریحانتی و ان ابنی هذا
سید و عسی أن یصلح الله به بین فئتین من المسلمین. از این احادیث مکشوف می افتد که آن چنان که پیغمبر صلی الله علیه و آله
خبر می داد که امیرالمؤمنین با قاسطین که معاویه و لشکر اوست مقاتلت خواهد کرد و او را می ستود همچنان خبر می داد که حسن
با معاویه و لشکر او صلح خواهد کرد و او را می ستود پس به اقتضاي وقت و حکمت خداوند چنان که بر امیرالمؤمنین علیهالسلام
واجب بود که [صفحه 219 ] جنگ کند بر حسین علیهالسلام فرض بود که صلح فرماید. اکنون قصه صلح آن حضرت را رقم می
زنیم همانا چون حسن علیهالسلام کردار لشکر را معاینه کرد و اندیشه ایشان را بدانست از براي اتمام حجت این خطبه را بر ایشان
قرائت کرد: فحمد الله و أثنی علیه ثم قال: أما والله ما ثنانا عن قتال أهل الشام ذلۀ و لا قلۀ و لکن کنا نقاتلهم بالسلامۀ و الصبر فشیب
السلامۀ بالعداوة و الصبر بالجزع و کنتم تتوجهون معنا و دینکم أمام دنیاکم و قد أصبحتهم الان و دنیاکم أمام دینکم و کنا لکم و
کنتم لنا و قد صرتم الیوم خائنا ثم أصبحتم تصدون قتیلین قتیلا بصفین تبکون علیهم و قتیلا بالنهروان تطلبون بثارهم فأما الباکی
فحاذل و أما الطالب فثائر و ان معاویۀ قد دعا الی أمر لیس فیه عز و لا نصفۀ فان أردتم الحیوة قبلناه منه و أغضینا علی القذي و ان
أردتم الموت بذلناه فی ذات الله و حاکمناه الی الله فنادي القوم بأجمعهم بل البقیۀ و الحیوة. بعد از حمد و سپاس خداوند فرمود اي
مردم بدانید که ما را از قتال أهل شام ذلت نفس و قلت لشکر برنتافت، به سلامت طبع و شکیبائی در مکروه رزم می دادیم آن
سلامت بعداوت آلوده گشت و آن صبر به جزع و فزع آلایش دید و شما گاهی که با ما آهنگ جنگ می داشتید دین خود را از
دنیا بر [می] گزیدید و امروز دنیا را بر دین اختیار کردید دي ما از براي شما بودیم و شما از براي ما امروز دگرگونه شدید و بر دو
طایفه قتیل حنین و انین آمدید و بر کشتگان [صفحه 220 ] صفین گریان گشتید و بر کشتگان نهروان خونخواه شدید آنان که
گریانند خوارمایه و مخذولاند و خونخواهان بطلب ثار مشغول هان اي مردم معاویه شما را به بیعت خویش دعوت می کند که
عزت و نصفتی در آن نباشد و اهل آن نیست اگر زندگانی خویش را می خواهید ما قبول کنیم آنچه او می خواهد و پلک چشم بر
خار فرو خوابانیم و حمل زحمت و ذلت کنیم و اگر مرگ را بر حیات اختیار می کنید در راه خدا بذل جان فرمائیم و این داوري از
خداي بخواهیم چون حسن علیهالسلام سخن بدینجا آورد لشکریان به اتفاق ندا در دادند که ما کار به تقیه می کنیم و جان خود را
از مهلکه می رهانیم این وقت امام حسن علیهالسلام در مصالحهي معاویه یک جهت و ناچار گشت و انشاد این اشعار فرمود: أجامل
أقواما حیآء و لا أري قلوبهم تغلی علی مراضها و هم این اشعار را تذکره می فرمود: لئن سائنی دهر عزمت تصبرا و کل بلاء لا یدوم
یسیر و إن سرنی لم أبتهج بسروره و کل سرور لا یدوم حقیر و از آن سوي چون معاویه شوریدن لشکر را بر امام حسن بدانست
یابن عم لا تقطع الرحم الذي بینک و بینی فان الناس قد غدروا بک و » مکاتیب مهرانگیز متواتر کرد این کلمات نیز از او است
یعنی اي پسر عم قطع رحم مکن در میان من و خود همانا مردم با تو طریق غدر و خدیعت سپردند چنان که ازین « بابیک من قبلک
پیش با پدر تو علی چنین کردند و مکاتیب صنادید سپاه عراق را به حسن فرستاد که همگان به معاویه نگاشته بودند که به جانب ما
کوچ میده چون راه با ما نزدیک کنی حسن علیهالسلام را دست به گردن بسته به نزد تو فرستیم و اگر نه با تیغش در گذرانیم و
خواستار مصالحت گشت و بر ذمت نهاد که آنچه امام حسن فرمان دهد به اجابت مقرون دارد و اگر چه حسن علیهالسلام می
دانست سخنان او از در کذب و غرور است لکن بیچاره [صفحه 221 ] بود زیرا که از آن لشکر عظیم جز معدودي از اصحاب علی
علیهالسلام و اصحاب خود یار و یاوري نداشت و اگر کار به جنگ می رفت در اول حمله خون ایشان به هدر می شد و از شیعیان
علی علیهالسلام یک تن به سلامت نمی جست پس آن حضرت روي با مردم کرد و فرمود: ویلکم والله ان معاویۀ لا یفی لأحد منکم
بما ضمنه فی قتلی و انی أظن ان وضعت یدي فی یده فاسالمه لم یترکنی أدین لدین جدي و انی أقدر أن أعبدالله عزوجل وحدي و
صفحه 94 از 172
لکنی کأنی أنظر الی أبنائکم واقفین علی أبواب أبنائهم یستسقونهم و یستطعمونهم بما جعل الله لهم فلا یسقون و لا یطعمون فبعدا و
سحقا لما کسبته أیدیهم فسیعلم الذین ظلموا أي منقلب ینقلبون. میفرماید اي مردم واي بر شما چنان می پندارید که اگر مرا مقتول
دارید یا دست بسته به معاویه سپارید از براي شما مالی و منزلتی خواهد بود؟ سوگند با خداي که با هیچ یک از شما وفا بعد
نخواهد کرد و من نیز چنان می دانم که اگر دست به دست معاویه دهم و بنیان کار بر مصالحت نهم ترك مخاصمت نگوید و مجال
نگذارد که در دین مصطفی کار کنم و حال آن که نیروي من افزونست که یکتنه در عبادت خداوند روز برم لکن گویا می بینم که
فرزندان شما بر در سراي اولاد ایشان ایستادهاند و طلب می کنند آنچه را خداوند از بهر ایشان مقرر داشته از آب و نان و هیچکس
ایشان را سیر و سیراب نمی کند دور بادید هلاك بادید با این داهیه عظیم که خود از بهر خود خواستید و زود باشد که به مکافات
کردار گرفتار شوید. مردمان زبان به اعتذار گشودند و حال آن که گناه ایشان افزون از بیان عذر [صفحه 222 ] خواهد بود این وقت
حسن علیهالسلام چون مخلصی ازین داهیه دهیا نیافت ناچار و ناگزیر دل بر صلح با معاویه نهاد و پاسخ او را بدین گونه مکتوب
کرد: أما بعد فان خطبی انتهی الی الیاس من حق أحییته و باطل أمته و خطبک خطب من انتهی الی مراده و انی أعتزل هذا الأمر و
أخلیه لک و ان کان تخلیتی ایاه شرا لک فی معادك ولی شروط أشترطها لأبتهظنک ان وفیت لی بها بعهد و لا تخف ان غدرت و -
کتب الشرط فی کتاب آخر فیه یمنیه بالوفاء و ترك الغدر - و ستندم یا معاویۀ کما ندم غیرك ممن نهض فی الباطل أوقعد عن الحق
حین لم ینفع الندم والسلام. میفرماید سود [ 28 ] من در زنده کردن و میرانیدن باطل به یأس منتهی شد و امر تو به وصول مراد انتها
یافت همانا من از امر خلافت کناره نمودم و از بهر تو گذاشتم و از براي تو این مجانبت من در قیامت شري بزرگ است لکن
تفویض این امر به شرطی چند مربوط است که اگر وفا کنی بر آن شروط و عهود این امر بر تو ثقیل نخواهد افتاد و اگر از در غدر و
خدیعت بیرون شوي سبکبار نخواهی شد و آن شرایط در مکتوب دیگر مسطور است که به حکم سوگند ذمت تو مشغول وفاي عهد
است زود باشد اي معاویه که پشیمان شوي چنان که پشیمان شدند آنان که طریق باطل گرفتند یا از راه حق بازنشستند گاهی که
پشیمانی سود نداشت. فان قال قائل: من هذا النادم الناهض و النادم القاعد؟ قلنا: هذا الزبیر ذکره امیرالمؤمنین ما أیقن بخطاء ما أتاه و
باطل ما قضاه و بتأویل ما عزاه فرجع عنه القهقري و لو و فی بما کان فی بیعته لمحا نکثه [صفحه 223 ] و لکنه أبان ظاهرا الندم و
السریرة الی عالمها. و هذا عبدالله ابن عمر الخطاب روي أصحاب الأثر فی فضائله أنه قال: مهما آسی علی شیء فانی لا آسی علی
شیء أسفی علی أنی لم أقاتل الفئۀ الباغیۀ مع علی و هذا ندم القاعد. و هذه عایشۀ روي الرواة أنها أنبها مؤنب فیما أتته قالت: قضی
القضاء و جفت الأقلام والله لو کان لی من رسول الله عشرون ذکرا کلهم مثل عبدالرحمن بن الحارث بن هشام فثکلتهم بموت و قتل
کان أیسر علی من خروجی علی علی و مسعاي الذي سعیت فالی الله شکواي لا الی غیره. و هذا سعد بن ابی وقاص لما انهی الیه أن
علیا قتل ذا الثدیۀ أخذه ما قدم و ما أخر و قلق و نزق و قال والله لو علمت أن ذلک کذلک لمشیت الیه و لو حبوا. اگر کس پرسش
کند که آن پشیمان رهسپار و آن نادم متقاعد کیست؟ گوئیم اینک زبیر چون نکث بیعت کرد و در جنگ جمل حاضر شد
امیرالمؤمنین کار خطا و کردار باطل او را فرا یاد او داد و بطلان خروج او را که به حکم رسول خدا نسبت می کرد معلوم او داشت
پس طریق مراجعت سپرد و واپس شدن گرفت اگر به توبت و انابت بیعت خویش را دست باز نمیداشت امیرالمؤمنین گناه او را
مَعْفُو می فرمود لکن در ظاهر اظهار ندامت می کرد و در باطن تشیید مخاصمت می نمود دیگر عبدالله بن عمر بن الخطاب است و
او پشیمان متقاعد است چنان که اصحاب سیر روایت کردند هر وقت حزنی و المی او را فرو میگرفت می گفت هرگز بر [صفحه
224 ] چیزي محزون نشوم افسوس من همه آنست که در رکاب علی علیهالسلام با فئه باغیه رزم ندارم. و دیگر عایشه است که
هرگاه او را بدانچه کرد تنبیه می دادند می گفت قضا و قدر بر آنچه رفته بود صورت بست سوگند با خداي اگر از رسول خداي
بیست پسر آورده بودم که هر یک مانند عبدالرحمن بن حارث بودند و این جمله را مرگ فرامیرسید یا دستخوش تیغ و تیر می
شدند و من بر فوت ایشان می گریستم بر من سهلتر بود از این که بر علی خروج کردم و شکایت این بدبختی به حضرت یزدان می
صفحه 95 از 172
برم و دیگر سعد بن ابی وقاص است در مقاتلت با خوارج چنان که پیغمبر خبر داده بود علی علیهالسلام ذوالثدیه را بکشت متاسف
بر کردار نا بهنجار خویش گشت که از نخست از بیعت علی تقاعد ورزید و در پایان کار او را نصرت نکرد همی گفت سوگند با
خداي اگر این روز را دانستم به سوي علی می شتافتم و با سر و سینه طی مسافت می کردم. و ما قصه نکث بیعت زبیر و خروج
عایشه و تقاعد عبدالله عمر و سعد وقاص را در کتاب جمل و کتاب مارقین و دیگر مجلدات به شرح نگاشتهایم اکنون تفصیل شروط
و مکتوب مصالحه که حسن مجتبی مرقوم داشت و به معاویه فرستاد می نگاریم: بسم الله الرحمن الرحیم – هذا ما صلح علیه الحسن
ابن علی بن ابی طالب معاویۀ ابن ابی سفیان صالحه علی أن یعمل فیهم بکتاب الله و سنۀ رسوله محمد صلی الله علیه و آله و سیرة
الخلفاء الراشدین و لیس لمعاویۀ ابن ابی سفیان أن یعهد لأحد من بعده عهدا بل یکون الأمر من بعده شوري بین المسلمین و علی أن
الناس آمنون حیث کانوا من أرض الله فی شامهم و عراقهم و حجازهم و یمنهم و علی أن أصحاب علی و شیعته [صفحه 225 ] آمنون
علی أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم و علی معاویۀ بن ابی سفیان بذلک عهدالله و میثاقه و ما أخذ الله علی أحد من خلقه
بالوفاء بما أعطی الله من نفسه و علی أن لا یبغی للحسن بن علی و لا لأخیه الحسین من أهل بیت رسول الله غائلۀ سرا و لا جهرا و لا
یخیف أحدا منهم فی أفق من الافاق شهد علیه بذلک الله و کفی بالله شهیدا و فلان و فلان و السلام. یعنی مصالحه کرد حسن بن
علی با معاویه پسر ابی سفیان بر این که بیرون کتاب خدا و سنت رسول او و طریقت خلفا کار نکند و کسی را در سلطنت خود
ولایت عهد ندهد بلکه امر خلافت را دست بازدارد تا بعد از وي کار بشوري کنند و بر این که مسلمانان در امان باشند خواه در شام
و عراق خواه در یمن و حجاز و بر اینکه اصحاب علی و شیعه او ایمن باشند بر جان و مال و زن و فرزند و در این شروط مأخوذ
عهد خدا و پیمان خدا و به وفاي اداي حقوق بندگان خدا بدانچه عطا کرده است خدا مر ایشان را و بر این که i است معاویه ب
معاویه طلب نکند از براي حسن و برادرش حسین علیهماالسلام و از براي أهل بیت رسول الله داهیه و حادثهي در ظاهر و باطن و
نترساند و بیم ندهد یک تن از أهل بیت را در افقی از آفاق و گواه گرفت بر این جمله خداي را و کافی است گواهی الهی و
صنادید قوم نیز حاضر شدند و گواه گشتند و السلام. این وقت دیگر باره با مردم خود خطاب کرد و قال: خالفتم أبی حتی حکم و
هو کاره ثم دعاکم الی قتال أهل الشام بعد التحکیم فأبیتم حتی صار الی کرامۀ الله ثم بایعتمونی علی أن تسالموا من سالمنی و
تحاربوا من حاربنی و قد أتانی أن أهل الشرف [صفحه 226 ] منکم قد أتوا معاویۀ و بایعوه فحسبی منکم لا تغرونی من دینی و نفسی.
میفرماید مخالفت کردید با پدر من علی علیهالسلام تا گاهی که از در کراهت به حکومت أو موسی و عمروعاص رضا داد و از
پس آن شما را به قتال أهل شام دعوت کرد و اجابت ننمودید و چون وداع جهان گفت با من بیعت کردید به شرط که طریق صلح
سپارید با کسی که با من از در صلح بیرون شود و جنگ کنید با کسی که با من جنگ کند و اینک بزرگان شما به نزدیک معاویه
رفتند و با او بیعت کردند کافی است مرا از شما آنچه دیدم ازین پس مرا فریب ندهید و به مهلکه نیفکنید این کلمات را بفرمود و
عبدالله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب را که مادر او هند دختر ابوسفیان بود پیش خواست و مکتوب مصالحت را
بدو سپرد و به زیادت از شروط مکتوب شرطی چند مقرر داشت که مردم معاویه در قنوت سب علی علیهالسلام را ترك گویند و به
جاي آن درود بر آن حضرت فرستند و حسن علیهالسلام معاویه را امیرالمؤمنین خطاب نکند و هزار هزار درم به اولاد هر یک از
مقتولین صفین و جمل که در رکاب امیرالمؤمنین علیهالسلام شهید شدند بدهد و از براي شهادت در محضر معاویه حاضر نشود. و
حسن مجتبی در این شرط که معاویه را امیرالمؤمنین نخواند دقیقه مندرج ساخت یعنی او أمیرمؤمنان نتواند بود و من با او بیعت
و قد قال: قریش » : نکردهام بلکه مصالحه و مُهادَنه نمودهام اگر معاویه امارت یافته امارت فاجران است چنان که پیغمبر می فرماید
و این که از شرایط مصالحه مقرر داشت که در محضر معاویه از براي شهادت حاضر « ائمۀ الناس أبرارها لابرارها و فجارها لفجارها
نشود مکشوف داشت که معاویه أمیرمؤمنان نیست و حکومت او حکومت جور است و در نزد چنین کس در حق مؤمنان اقامهي
شهادت نتوان کرد و دیگر از شروط مصالحه آن بود که هر سال پنجاه هزار درهم معاویه بحضرت حسن فرستد و از بیت المال کوفه
صفحه 96 از 172
پنج هزار درهم که موجود است خاص حسن علیهالسلام باشد و هیچ شیء از بیت المال را معاویه ماخوذ ندارد و خراج دارابجرد را
به جمله با حسن علیهالسلام گذارد تا به اولاد [صفحه 227 ] مقتولین جمل و صفین هر یک را هزار هزار درهم رساند و هم اکنون
صد هزار دینار زر سرخ تسلیم دارد. بالجمله عبدالله بن الحارث با کتاب مصالحه از نزد حسن علیهالسلام بیرون شد و طی مسافت
کرده به نزدیک معاویه آمد مکتوب را تسلیم داد و شروط را برشمرد معاویه آن جمله را به قدم قبول تلقی نموده و عبدالله بن
الحارث و عمرو بن ابی سلمۀ و عبدالله بن عامر بن کریز و عبدالرحمن بن ابی سمره را گواه گرفت و از آن سوي عبدالله بن عامر و
عبدالرحمن بن ابی سمره را به حضرت حسن روان داشت که آنچه فرمان کردي بپذیرفتم امیرالمؤمنین علی را هیچ کس جز به خیر
یاد نخواهد کرد و شیعیان آن حضرت را کس نخواهد آزرد و آن شروط را به جمله بر ذمت گرفت و مسالمت را بین جانبین استوار
کرد. این وقت حسن علیهالسلام اصحاب را مخاطب داشت - و قال: أیها الناس! انکم لو طلبتم ما بین جابلقا و جابلسا رجلا جده
رسول الله ما وجدتموه غیري و غیر أخی الحسین و قد علمتم أن الله تعالی هداکم بجدي رسول الله صلی الله علیه و آله فأنقذکم به
من الضلالۀ و رفعکم به من الجهالۀ و أعزکم به بعد الذلۀ و کثرکم به بعد القلۀ و أن معاویۀ نازعنی حقا هو لی فترکته لصلاح الامۀ و
حقن دمائها و قد بایعتمونی علی أن تسالموا من سالمت و قد رأیت أن أسالمه و أن یکون ما صنعت حجۀ علی من کان یتمنی هذا
[ الأمر و ان أدري لعله فتنۀ لکم و متاع الی حین. فرمود اي مردم اگر طلب کنید از مشرق تا مغرب مردي را که جد او [صفحه 228
رسول خدا باشد جز من و برادرم حسین را نیابید و دانستهاید که خداوند هدایت کرد شما را و از ضلالت و جهالت نجات داد به
دست جد من رسول الله و عزیز کرد از پس آن که ذلیل بودید و بسیار کرد از پس آن که اندك بودید همانا معاویه منازعت افکند
در چیزي که آن حق من بود و من ترك گفتم آن را چه صلاح حال و حفظ جان و مال امت را در آن دیدم و شما با من بیعت
کردید که صلح کنید با هر که صلح کنم و اینک نگریستم این که طریق صلح سپارم و آن کس را که در طلب صلح است حجتی
یا أهل العراق انما سخی عنکم بنفسی ثلاث: قتلکم أبی، » : فرا دست دهم نیکوتر است تا شما را در هنگام بکار آید. و نیز می فرماید
میفرماید سه چیز مرا از شما برمانید و ترك گفتم شما را: کشتن شما پدر مرا و زخم زدن شما .« و طعنکم ایاي، و انتها بکم متاعی
مرا و غارت کردن شما اموال و اثقال مرا این وقت حسین علیهالسلام گریان نزدیک برادر آمد و خندان برون شد گفتند یابن رسول
قال العجب من دخولی علی امام ارید ان اعلمه فقلت ماذا دعاك الی تسلیم الخلافۀ فقال الذي دعا أباك فیم » الله این چه حال بود
فرمود شگفتی من از آنست که داخل شدم بر امام زمان و اراده کردم که او را آموزگاري کنم و عرض کردم که چه چیز ترا « تقدم
داعی شد که امر خلافت را با دیگري واگذاري فرمود همان چیز که پدر تو را نیز داعی شد که خلافت را از نخست با دیگري
گذاشت. بالجمله در روز بیست و پنجم ربیع الأول در سال چهل و یکم هجري أمر مصالحه استوار شد و کار به معاویه استقرار یافت
مدت خلافت امام حسن شش ماه و چهار روز بود چون این خبر در ارض مسکن به قیس بن عباده رسید سخت بروي ثقیل افتاد چه
مردي دیندار و غیور بود و این اشعار را انشاد کرد: أتانی بأرض العال من أرض مسکن بأن امام الحق أضحی مسالما فما زلت مذبینته
متلددا اراعی نجوما خاشع القلب و اجما [صفحه 229 ] قیس بن سعد ناچار از ارض مسکن با لشکر خود کوچ داده بنخیله آمده و
امام حسن علیهالسلام از مداین طی طریق فرموده وارد نخیله شد و معاویه نیز از آن سوي کوچ بر کوچ رهسپار گشته در نخیله
قال ما » لشکرگاه کرد و این روز جمعه بود پس فرمان داد تا مردمان را انجمن ساختند و بر منبر صعود داد و آغاز خطبه فرمود
گفت هرگز مختلف نشد امر امتی بعد از پیغمبر ایشان الا آن که « اختلفت أمر امۀ بعد نبیها الا و ظهر أهل باطلها علی أهل حقها
فقال الا هذه » غالب شد أهل باطل بر أهل حق این سخن از دهان او بیرون افتاد و سخت پشیمان گشت و ساعتی خاموش بنشست
فقال والله انی ما قاتلتکم لتصلوا و لا لتصوموا و لا لتحجوا » یعنی جز این امت که أهل حق بر أهل باطل غلبه کردند « الامۀ فانها و انها
و لا لتزکوا انکم لتفعلون ذلک و انما اقتلتکم لأ تأمر علیکم و قد أعطانی الله ذلکم و أنتم کارهون ألا ان کلشیء أعطیته الحسن ابن
گفت اي مردمان سوگند با خداي من با شما قتال ندادم از بهر آن که نماز بگذارید یا روزه « علی تحت قدمی هاتین لا أفی به
صفحه 97 از 172
بدارید یا کار حج کنید و زکوة بدهید زیرا که شما در تقدیم این جمله مسامحت نمی فرمائید بلکه با شما رزم زدم تا امارت و
حکومتی که خداوند مرا عطا کرده گردن گذارید و شما این معنی را مکروه داشتید هان اي مردم دانسته باشید این عهد و پیمانی
که من با حسن بن علی استوار بستم در زیرا پاي خود نهادم و به هیچ یک وفا نخواهم کرد و از منبر فرود شد آنگاه از امام حسن
خواهنده گشت که مردم را بیاگاهاند که من خلافت را بر معاویه تفویض نمودم آن حضرت برخاست و بر منبر صعود داد: فحمد الله
و أثنی علیه و صلی علی نبیه و قال: أیها الناس ان أکیس الکیس التقی و أحمق الحمق الفجور و انکم لو طلبتم بین جابلق و جابلس
رجلا جده رسول الله صلی الله علیه و آله ما وجدتموه غیري و غیر أخی الحسین و قد علمتم أن الله هداکم بجدي محمد صلی الله
علیه و آله فأنقذکم [صفحه 230 ] به من الضلالۀ و رفعکم به من الجهالۀ و أعزکم بعد الذلۀ و کثرکم بعد القلۀ، و ان معاویۀ نازعنی
حقا هو لی دونه فنظرت لصلاح لامۀ و قطع الفتنۀ و قد کنتم بایعتمونی علی أن تسالموا من سالمت و تحاربوا من حاربت فرأیت أن
أسالم معاویۀ و أضع الحرب بینی و بینه و قد بایعته و رأیت أن حقن الدماء خیر من سفکها و لم أرد بذلک الا صلاحکم و بقائکم و
ان أدري لعله فتنۀ لکم و متاع الی حین. حسن علیهالسلام بر منبر شد و خداي را سپاس بگفت و رسول را درود فرستاد آنگاه فرمود
اي مردم داناترین خردمندان پرهیزکارانند و احمقترین مردمان فاجران و گناهکارانند هان اي مردم اگر بجوئید مردي را در شرق و
غرب جهان که جدش پیغمبر خدا باشد به دست نتوانید کرد به جز من و برادرم حسین دانستهاید که خداوند به سبب برکت جد من
محمد شما را از ضلالت برهانید و از جهالت بجهانید و بعد از ذلت عزیر کرد و پس از قلت بسیار فرمود همانا معاویه با من طریق
مخاصمت و مناجزت گرفت تا خلافت پیغمبر را که میراث منست و حق منست از من برباید و فرا دست گیرد من نگران صلاح امت
و قلع فتنه شدم شما با من بیعت کردید که با هر که صلح کنم از در مسالمت باشید و با هر که خصمی آغازم طریق مخاصمت
گیرید پشت و روي اینکار را نیک نگریستم و دانستم که مصالحت را بر مقاتلت اختیار کنم نیکوتر باشد و حفظ جان و مال مردم از
خونریزي فاضلتر است و از این عزیمت جز صلاح حال شما و بقاي شما و سود شما نخواستم. این وقت معاویه آهنگ کوفه کرد و
از نخیله بیرون شد خلد بن عرفطۀ از پیش روي او سوار بود حبیب بن حمار رأیت او را حمل می داد بدین گونه داخل کوفه شد و
از باب الفیل به مسجد جامع در آمدند و مردم گروه گروه در مسجد [صفحه 231 ] انجمن گشتند همانا أمیرالمؤمنین علی علیهالسلام
یک روز در این مسجد بر منبر بود مردي در آمد و عرض کرد یا امیرالمؤمنین خالد بن عرفطۀ وداع جهان گفت از براي او استغفار
می فرماي فرمود لا والله خالد نمرده است و نمیرد تا هنگامی که داخل این مسجد شود از باب الفیل و با او رایت ضلالت باشد و
حبیب بن حمار حمل این رایت خواهد کرد از میان مردم مردي برجست و گفت یا امیرالمؤمنین اینک من حبیب بن حمارم از
شیعیان توام فرمود سخن همانست که گفتم و همان بود که فرمود، رایت ضلالت را از باب الفیل به مسجد آورد. مکشوف باد که
در کتاب أمیرالمؤمنین علیهالسلام در ذیل معجزات و اخبار به مغیبات آن حضرت این قصه را مرقوم داشتم لکن راویان حدیث در
آمدن حبیب بن حمار از باب الفیل در زمان عبیدالله بن زیاد در تجهیز لشکر براي جنگ امام حسین علیهالسلام رقم کرده بودند و
در اینجا منسوب به معاویه داشتند تواند شد که حبیب بن حمار در عهد عبیدالله بن زیاد دیگر باره حمل رایت کرده و از باب الفیل
داخل مسجد شده باشد. اکنون بر سر سخن رویم بعد از ورود به کوفه معاویه از حسن علیهالسلام خواستار شد که بر منبر شود و
خطبهي بر مردمان قراءت فرماید آن حضرت رضا نمی داد و معاویه اصرار نمود و چنان می پنداشت که کلمات آن حضرت مبنی بر
تشیید سلطنت و خلافت خواهد بود بالجمله سریري نصر کردند حسن علیهالسلام بر زبر آن کرسی بنشست. ثم قال: الحمد لله الذي
توحد فی ملکه و تفرد فی ربوبیته یؤتی الملک من یشآء و ینزعه عمن یشآء والحمد لله الذي أکرم بنا مؤمنکم و أخرج من الشرك
[ أولکم و حقن دمآء آخرلکم فبلائنا عندکم قدیما و حدیثا أحسن البلاء ان شکرتم أو کفرتم، أیها الناس ان رب علی [صفحه 232
کان أعلم بعلی حین قبضه الیه و لقد اختصه بفضل لم تعهدوا بمثله و لم تجدوا مثل سابقته فهیهات هیهات طال ما قلبتم له الامور
حتی أعلاه الله علیکم، و هو صاحبکم و عدوکم فی بدر و أخواتها جرعکم رنقا و سقاکم علقا و أذل رقابکم و أشرقکم بریقکم
صفحه 98 از 172
فلستم بملومین علی بغضه. و أیم الله لا تري أمۀ محمد خصبا ما کانت سادتهم و قادتهم فی بنی أمیۀ و لقد وجه الله الیکم فتنۀ لن
تصدوا عنها حتی تهلکوا لطاعتکم طواغیتکم و انضوائکم الی شیاطینکم فعند الله أحتسب ما مضی و ما ینتظر من سوء رغبتکم و حیف
حکمکم، ثم قال: یا أهل الکوفۀ لقد فارقکم بالأمس سهم من مرامی الله صائب علی أعداء الله نکال علی فجار قریش لم یزل آخذا
بحناجرها جاثما علی أنفاسها لیس بالملومۀ فی أمر الله و لا بالسروقۀ لمال الله و لا بالفروقۀ فی حرب أعداء الله أعطی الکتاب خواتمه
و عزائمه دعاه فأجابه و قاده فاتبعه لا تأخذه فی الله لومۀ لائم فصلوات الله علیه و رحمته. پس از ستایش یزدان به وحدانیت و فردانیت
می فرماید سپاس می گذارم یزدان را که بزرگوار ساخت به سبب ما دینداران شما را و نجات داد از شرك متقدمین شما را و
محفوظ داشت جان متاخرین شما را، نعمتهاي ما بر شما از قدیم و جدید بهترین [صفحه 233 ] نعمتها است خواه شکران بگذارید و
خواه کفران کنید هان اي مردم بدانید که پروردگار علی علیهالسلام داناتر بود به حال او گاهی که او را مقبوض داشت همانا او را
مخصوص فرمود به فضیلتی که مانند آن ندیدهاید چه بسیار وقت امور او را دیگرگون ساختید تا هنگامی که خداوند او را بر شما
فزونی داد و اگر چند صاحب شما بود لکن بحکم خداوند خصم شما گشت در غزوهي بدر و دیگر غزوات مورد [ 29 ] شما را کدر
ساخت و شما را به خون دل سقایت کرد گردنهاي شما را بخمانید و گلوگاه شما را فشار داد لاجرم اگر او را مبغوض دارید ملوم
نیستید. سوگند با خداي هرگز امت محمد سِعَت عیش نخواهد دید مادام که بنی امیۀ فرمان گذار ایشان باشد همانا خداوند به
مکافات آن که پرستش اصنام خود کردید و طریق شیاطین خود گرفتید فتنه از براي شما انگیخت که از آن سر نتوانید تافت تا
گاهی که عرصهي هلاك و دمار شوید هم اکنون پاداش می خواهم از خداوند از آنچه گذشت و منتظر می باشم کیفر شما را از
آنچه از ظلم و ستم روا داشتید هان اي اهل کوفه تیري از تیرهاي خدا از دست شما بیرون شد که بر دشمنان خدا کارگر بود و بر
فاجران قریش جان فرساي بود همواره گلوگاه ایشان را افشار می کرد و نفسهاي ایشان را به شماره می افکند و امر خداي را معطل
نمی گذاشت و مال خداي را ضایع نمی خواست و در کار جهاد جز به جد و جهد کار نمی کرد و بیمناك نبود خداوند خواتم و
عزایم قرآن کریم را با او عطا کرد و او را دعوت فرمود و او نیز اجابت فرمود لاجرم مورد ملامت هیچ آفریده نخواهد شد و درود
فقال أخطأ عجل أو کاد فأصاب متثبت أو » خداوند و رحمت خداوند بر او باد. چون این خطبه بپاي رفت معاویه از کرده پشیمان شد
بدین کلمات تمثل جست می گوید خطا کرد مرد عجول و شتاب کننده و اگر نه به خطا کاري « کاد ماذا أردت من خطبۀ الحسن
نزدیک است و مرد ثابت و با حزم اصابه می کند در امور و اگر نه نزدیک است باصابه ندانستم چه اراده کردم از این که از حسن
و قال ان الحسن ابن » علیهالسلام خواستار شدم که خطبهي قراءت کند سخت کوفته [صفحه 234 ] خاطر گشت و بر منبر صعود داد
یعنی حسن بن علی مرا شایسته و سزاوار خلافت و امامت دانست و خود را لایق این « علی رآنی للخلافۀ أهلا و لم یر نفسه لها أهلا
محل و مقام ندید لاجرم امر خلافت را به من گذاشت و بعد از این کلمات شطري از علی و شرذمهي از حسن علیهماالسلام
نکوهیده سخن کرد و زشت سکالش نمود و این هنگام حسن و حسین علیهماالسلام در پاي منبر جاي داشتند حسین علیهالسلام در
خشم شد و برخاست تا او را پاسخ گیرد امام حسن دست او را بگرفت و بنشانید و خود برخاست. فقال: أیها الذاکر علیا أنا الحسن و
ابی علی، و أنت معاویۀ و أبوك صخر، و أمی فاطمۀ و أمک هند، و جدي رسول الله و جدك عتبۀ بن ربیعۀ، و جدتی خدیجۀ و
جدتک قتیلۀ فلعن الله أخملنا ذکرا و ألامنا حسبا و شرنا قدیما و حدیثا و أقدمنا کفرا و نفاقا. روي با معاویه کرد و فرمود اي آن کس
که علی را به زشتی یاد کردي! من حسن پسر علی بن ابیطالبم و تو معاویه پسر ابوسفیانی و مادر من فاطمه دختر رسول خداست و
مادر تو هند جگر خواره است و جد من رسول الله است و جد تو عتبۀ بن ربیعۀ که در بدر با پیغمبر قتال داد و جدهي من خدیجه
کبري است و جدهي تو قتیلهي بت پرست است لعنت کند خداوند از میان ما بر آن کس که خاملتر و زشتتر است ذکرش و لئیمتر
است حسبش و اخلاقش و شر انگیزتر است از قدیم و جدید و پیشین است کفرش و نفاقش. چون سخن بدینجا آورد أهل مسجد
ندا در دادند که آمین آمین ابن ابی الحدید گوید این حدیث را فضل بن حسن مصري از یحیی بن معین روایت می کند و می
صفحه 99 از 172
گوید چون سخن بدینجا آورد گفت آمین و من که فضل هستم می گویم آمین و علی بن الحسین اصفهانی که از روات این حدیث
است می گوید آمین و منکه ابن ابی الحدیدم می گویم آمین و من بنده که محمد تقی لسان الملکم نیز می گویم آمین بالجمله از
پس این کلمات [صفحه 235 ] آغاز خطبهي مبارکه نمود: فحمد الله تعالی بما هو أهله ثم ذکر المباهلۀ فقال: فشاء رسول الله صلی الله
علیه و آله من الأنفس بأبی و من الأبناء بی و بأخی و من النساء بأمی و کنا أهله و نحن آله و هو منا و نحن منه و لما نزلت آیۀ
التطهیر جمعنا رسول الله فی کساء لام سلمۀ خیبري، ثم قال: اللهم هؤلاء أهل بیتی و عترتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا،
فلم یکن أحد فی الکساء غیري و أخی و أبی و أمی و لم یکن أحد تصیبه جنابۀ فی المسجد و یولد فیه الا النبی و أبی تکرمۀ من الله
لنا و تفضیلا منه لنا و قد رأیتم مکان منزلنا من رسول الله و أمر بسدا لأبواب فسدها و ترك بابنا فقیل له من ذلک فقال: أما انی لم
أسدها و لکن الله عزوجل أمرنی أن أسدها و أفتح بابه. و ان معاویۀ زعم لکم أنی رأیته أهلا و لم أر نفسی لها أهلا فکذب معاویۀ
نحن أولی الناس بالناس فی کتاب الله عزوجل و علی لسان نبیه و لم نزل أهل البیت مظلومین منذ قبض الله نبیه فالله بیننا و بین من
ظلمنا حقنا و توثب علی رقابنا و حمل الناس علینا و منعنا سهمنا من الفیء و منع أمناما جعل لها رسول الله صلی الله علیه و آله. و أقسم
بالله لو أن الناس بایعوا أبی حین فارقهم رسول الله لأعطتهم [صفحه 236 ] السماء قطرها و الأرض برکتها و ما طمعت فیها یا معاویۀ
فلما خرجت عن معدنها تنازعتها قریش بینها فطمعت فیها الطلقاء و أبناء الطلقاء أنت و أصحابک و قد قال رسول الله صلی الله علیه و
آله: ما ولت أمۀ أمرها رجلا و فیهم من هو أعلم منه الا لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا الی ما ترکوا فقد ترکت بنوا إسرائیل
هارون و هم یعلمون أنه خلیفۀ موسی فیهم و اتبعوا السامري و قد ترکت هذه الأمۀ أبی و بایعوا غیره، و قد سمعوا رسول الله یقول:
أنت منی بمنزلۀ هارون من موسی الا النبوة، و قد رأوا رسول الله نصب أبی یوم غدیر خم و أمرهم أن یبلغ الشاهد منهم الغائب. و قد
هرب رسول الله من قومه و هو یدعوهم الی الله تعالی حتی دخل الغار و لو وجد أغوانا ما هرب و قد کف أبی یده حین ناشدهم و
استغاث فلم یغث فجعل الله هارون فی سعۀ حین استضعفوه و کادوا یقتلونه و جعل الله النبی فی سعۀ حین دخل الغار و لم یجد أعوانا
و کذلک أبی و أنا فی سعۀ من الله حین خذلتنا هذه الأمۀ و بایعوك یا معاویۀ و انما هی السنن و الأمثال یتبع بعضها بعضا، أیها الناس
انکم لو التمستم فیما بین المشرق و المغرب أن تجدوا رجلا ولده نبی غیري و أخی لم تجدوا و أنی قد بایعت هذا و ان أدري لعله
فتنۀ لکم و متاع الی حین. [صفحه 237 ] یعنی حسن علیهالسلام خداوند را چنان که سزاي اوست سپاس بگذاشت آنگاه ابتدا بقصه
فمن حاجک فیه من بعدما جائک من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم و » : مباهله فرمود که خداوند در قرآن کریم می فرماید
30 ]. حسن علیهالسلام می فرماید از انفس رسول خدا ] « نسائنا و نسائکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکاذبین
پدر مرا خواست و از ابنا مرا و برادرم حسین را خواست و از نساء مادرم فاطمه را خواست و ما أهل او بودیم و ما آل اوئیم و او از ما
و ما از اوئیم و چون آیهي تطهیر نازل گشت رسول خدا ما را در زیر کساء ام سلمه انجمن ساخت و در زیر کسا جز من و برادرم و
پدرم و مادرم هیچ کس نبود سزاوار نیست کسی را که با جنابت به مسجد رود یا مسجدش محل ولادت شود [ 31 ] مگر پیغمبر و
پدرم علی و این کرامتی و فضیلتی است خاص ما همانا نگران شدید منزلت ما را گاهی که رسول خدا أبواب مسجد مدینه را
مسدود داشت و باب ما را باز گذاشت و چون سبب این أمر پرسش کردند فرمود من نبستم و نگشودم بلکه خداوند چنین فرمود.
هان اي مردم معاویه گمان می کند که من او را سزاوار خلافت دانستم و خود را شایسته این مقام ندیدم همانا سخن به کذب می
کند چه به حکم خدا و رسول ما اولی بتصرفیم در مردم و از آن روز که رسول خدا وداع جهان گفت همواره اهل بیت او مظلوم
بودند و خداوند حاکم است در میان و ما و آنان که با ما ستم کردند و حق ما را بربودند و بر گردن ما سوار شدند و مردمان را بر ما
بتاختند و سهم ما را از فیء مسلمین دریغ داشتند و از مادر ما آنچه رسول خدایش داده بود بازگرفتند و غصب فدك کردند.
سوگند با خداي اگر آنگاه که پیغمبر از جهان برفت مردم با پدر من بیعت کردند با سعت عیش و خصب نعمت می زیستند و تو
امروز اي معاویه طمع [صفحه 238 ] در خلافت نتوانستی کرد چون خلافت از معدنش بیرون شد قریش طمع بستند حتی طلقا و
صفحه 100 از 172
فرزندان طلقا در طلب شدند. و حال این که رسول خدا فرمود هرگز سزاوار را نگذاشتند و نا سزائی را از بهر ولایت اختیار نکردند
الا آن که [خوار و ذلیل شدند مگر آن که] ناچار بازگشت نمودند بدانچه ترك گفتند [و هر آینه بنی اسرائیل هارون را دست
بازداشتند با آن که دانستند او خلیفه موسی است در میانشان و پیروي سامري گرفتند. این امت هم پدر مرا ترك گفتند] [ 32 ] و با
دیگري بیعت کردند با این که از رسول خدا شنیدند که با پدر من فرمود تو از براي من چنانی که هارون از براي موسی بود جز این
که بعد از من نبوت مقطوع است و همچنان این امت نگریستند که رسول خدا پدر مرا در غدیر خم به وصایت و خلافت نصب کرد
که حاضران به غائبان برسانند و بیفرمانی نمودند. گاهی که رسول خدا از ستم قوم فرار کرد و بغار در آمد اگر ناصر و معین داشت
فرار نمی نمود و همچنان پدر من گاهی که منا شده کرد و استغاثه فرمود اگر فریاد رسی داشت حق خود را با دیگري نمی گذاشت
چنان که بر هارون بشوریدند و قصد قتل او کردند و بر پیغمبر کار سخت گرفتند و او را به غار فرار دادند همچنان بر من و پدر من
آن داهیه پیش آمد امت ما را بگذاشتند و با معاویه بیعت کردند این قانون و سنت ناستودهایست که بعضی از پی بعضی در می آید
هان اي مردم اگر امروز در میان مشرق و مغرب جستجو کنید جز من و برادر من فرزند پیغمبري نیابید و من با معاویه مصالحه کردم
و آن را از براي شما نعمتی و منفعتی دانستم کنایت از این که خون شما به هدر نشود و عیال و اموال شما محفوظ و مصون بماند.
ذکر سلطنت معاویۀ بن أبی سفیان در سال چهل و یکم هجري
در غره ربیع الثانی در سال چهل و یکم هجري سلطنت معاویه استقرار یافت [صفحه 239 ] و بر مسند حکمرانی قرار گرفت روزي
چند که در کوفه اقامت داشت و ضیع و شریف دانی و قاصی با او بیعت کردند و او را به امارت مسلمین سلام دادند چه در مدت
خلافت علی علیهالسلام او را امیر خطاب می کردند بعد از تحکیم حکمین نیز او را أمیر بخواندند الا معدودي از مردم او را
امیرالمؤمنین گفتند بعد از مصالحه با امام حسن مردمان او را امیرالمؤمنین خطاب کردند الا حسن علیهالسلام که او را به نام ندا می
فرمود. بالجمله چون این وقت بیعت او شامل جماعت گشت این سال را عام الجماعۀ گفتند لکن قیس بن سعد بن عباده سر به بیعت
معاویه در نمیآورد و متابعت او را گردن نمی نهاد و او مردي شجاع و جسیم و دراز بالا بود چنان که چون بر اسب نشستی با پاهاي
خویش زمین را خراشیدن توانستی و مردي اطلس بود چندان که بر زنخ یک تار موي نداشت از این روي او را خصی الانصار می
نامیدند بعد از صلح امام حسن علیهالسلام با چهار هزار مرد شمشیرزن کناري گرفته بود و بیت معاویه را رضا نمی داد عمرو بن
العاص گفت واجب می کند که با قیس قتال کنیم و او را عرضهي هلاك و دمار داریم معاویه گفت مادام که کار بر من تنگ
نشود با ایشان رزم نزنم زیرا که تا به شمار این جماعت از اهل شام کشته نشود بر ایشان دست نتوان یافت. آنگاه سجلی مختوم
بیآن که خطی نگار کند خاتم خویش را نیز در پایان آن سجل نهاد و به دست رسولی چرب زبان به قیس فرستاد و پیام داد که
خصمی تو با من از براي اطاعت حسن علیهالسلام بود بعد از این که او مرا متابعت کرد این چه خصومتی است اکنون این سجل را به
سوي تو فرستادم تا هر چه از من بخواهی رقم کنی و من از تو دریغ نخواهم داشت قیس جز در حفظ جان و مال شیعیان
امیرالمؤمنین سخن نکرد و التفات به عطایا و مواهب معاویه ننمود. این هنگام معاویه قیس را لعین العریکه دانست و دیگر باره کس
یعنی من سوگند یاد « انی حلفت أن لا ألقاه الا بینی و بینه الرمح أو السیف » به سوي او فرستاد و او را دعوت کرد در جواب گفت
کردم که معاویه را ملاقات نکنم الا آن که [صفحه 240 ] در میان من و او نیزه و شمشیر قائم باشد معاویه فرمود تا سریري بگذاشتند
و خود با حسن علیهالسلام بر کرسی جاي کردند و فرمان داد تا نیزه و شمشیري در پیش روي او گذاشتند که سوگند قیس بن سعد
معاویه گفت اي قیس کجا توانی « فقال له معاویه أما تنتهی أما و الله انی أکتفی » راست آید. آنگاه به حکم امام حسن قیس در آمد
فقال له قیس افعل ما شئت أما » رفت سوگند با خداي امر تو را کفایت می کنم کنایت از آن که اگر چه کار به قتل تو منتهی شود
قیس در پاسخ گفت آنچه توانی می کن سوگند با خداي اگر بخواهم بیعت تو را نقض کنم دیگر باره « والله لان شئت لتناقضن
صفحه 101 از 172
أفی حل أنا من بیعتک؟ » معاویه قیس را دعوت کرد تا با او بیعت کند قیس روي به جانب امام حسن علیهالسلام کرد و عرض کرد
یعنی بیعت خویش را از گردن من فروگذاشتی و رخصت کردي که من بیعت کنم فرمود روا باشد این وقت جاي سخن « فقال نعم
از براي قیس نماند لکن دست خویش را بر ران معاویه گذاشته بود و فراز نمی کرد که با معاویه بیعت کند معاویه برجست از فراز
سریر و بر روي قیس درافتاد و دست خود را بر دست قیس مسح داد. چون معاویه از کار قیس فارغ شد از امام حسن علیهالسلام
فقال الحسن یا معاویۀ لا تکرهه فانه لا یبایع أبدا أو یقتل و لا یقتل حتی یقتل أهل » طلب نمود که حسین علیهالسلام با او بیعت کند
حسن علیهالسلام با معاویه خطاب کرد که حسین را براي بیعت خود دعوت مکن که « بیته و لن یقتل أهل بیته حتی یقتل أهل الشام
او هرگز بیعت نخواهد کرد الا آن که کشته شود و او کشته نمی شود الا آن که أهل بیت او کشته شوند و اهل بیت او کشته نمی
شوند الا آن که اهل شام کشته شوند. این وقت معاویه بیعت حسین علیهالسلام را دست بازداشت و به نظم مملکت و تشیید سلطنت
پرداخت نخستین سرحون بن منصور الرومی را تشریف وزارت داد و رواج ملک و خراج مملکت را بر ذمت تدبیر او تقریر داد و
قیس بن حمزه را بر سپاهیان امیر فرمود و از براي نظم امصار و بلدان حارسان و عوانان برگماشت و مقرر داشت [صفحه 241 ] که
مناشیر سلطانی را طومار کنند و سر ببندند و خاتم بر زنند این وقت حمران بن أبان به نیروي پسرهاي زیاد بن ابیه و مردم بصره قوتی
به دست کرد چه آن گاه که که خبر صلح حسن با معاویه گوش زد مردم بصره شد سخت برنجیدند و آشفته خاطر شدند و گفتند
ما به خلافت معاویه گردن نخواهیم گذاشت حمران بن ابان ایشان را مطمئن خاطر ساخت و بر خلاف معاویه و انکار خلافت او با
آن جماعت همداستان گشت مردم بصره به فرمانبرداري او رضا دادند و پذیراي فرمان او گشتند. چون این خبر به معاویه رسید
بیمناك شد خاصه گاهی که دانست پسرهاي زیاد آتش این فتنه را دامن همی زنند زیرا که زیاد در اراضی فارس محلی منیع و
معقلی متین بود و مالی فره به ذخیره نهاده بود و در عرب هفت تن را به مکر و دهاء و خدیعت ستودهاند نخستین قیس بن سعد بن
عباده و دیگر عبدالله بن بدیل و سه دیگر عبدالله بن عباس و این هر سه تن از شیعیان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام اند و دیگر معاویۀ
بن ابی سفیان و عمرو بن العاص و مغیرة بن شعبۀ و زیاد بن ابیه و این چهار تن از دشمنان امیرالمؤمنین علیهالسلام اند. بالجمله این
وقت که هنوز زیاد با معاویه پیوسته نبود معاویه می هراسید که مبادا او با یکی از آل پیغمبر صلی الله علیه و آله بیعت کند و با این
دست دوستان که او راست فتنهي عظیم برانگیزد پس بیتوانی فرمان کرد که بسر بن ارطاة با لشکري ساخته آهنگ بصره کند و
حکومت بصره او را باشد لاجرم بسر با لشکرهاي خود به جانب بصره روان شدند و حمران بن أبان که از بزرگان بصره بود و
حکومت آن بلد داشت آن حمل از گردن فرو گذاشت چه او را نیروي مقاتلت و مبارزت با بسر بن ارطاة و سرهنگان و لشکریان
معاویه نبود. و این وقت زیاد بن ابیه چنان که به شرح رفت از جانب امیرالمؤمنین و از پس او به فرمان امام حسن علیهالسلام در
بعضی از محال فارس حکومت داشت و بر قبایل آن اراضی غلبه نمود حصنی از بهر خود بنیان فرمود که آن را قلعهي زیاد می
نامیدند و بعد از امیرالمؤمنین علیهالسلام در آن قلعه جاي کرد و آن معقلی متین و حصنی حصین [صفحه 242 ] بود و فتح آن قلعه
سهل و آسان نمی نمود از این روي معاویه بسر بن ارطاة را فرمان کرد که بعد از ورود بصره پسرهاي زیاد بن ابیه را مأخوذ دار و با
تیغ بگذران چه پسرهاي زیاد عبدالرحمن و عبیدالله و عباده در بصره جاي داشتند لاجرم چون بسر بن ارطاة به بصره در آمد ایشان را
مأخوذ داشت و خواست تا هر سه تن را عرصهي شمشیر دارد. ابوبکره که مولاي رسول خدا می بود با زیاد دوست بود و به نزدیک
بسر بن ارطاة آمد و گفت از قتل پسرهاي زیاد دست بازدار و مرا هفتهي مهلت ده بگذار اگر روز هفتم از معاویه خط امان آوردم
نیکو باشد و اگر نه هر سه تن را سر بردار و تن بردار کن بسر بن ارطاة این سخن را پذیرفتار شد و ابوبکره از بصره بر نشست و به
شتاب صبا و سحاب طی طریق کرده وارد کوفه شد و بر معاویه درآمد معاویه گفت هان اي ابوبکره به زیارت من آمدي یا از در
حاجت طی مسافت نمودي؟ گفت بیحاجتی زحمت این مسافرت نکشیدهام معاویه گفت آنچه می خواهی بگوي که مسئلت تو را
اجابت می فرمایم و تو را شایستهي این چنین مقام می دانم أبوبکرهي عرض کرد که دوست من زیاد را خط امان عطا کن و به سوي
صفحه 102 از 172
بسر بن ارطاة منشور فرماي که فرزندان او را آسیب نرساند و از بند رها کند معاویه گفت پسرهاي زیاد را امان دادم لکن زیاد را
نتوانم دست بازداشت چه خراج مملکت در دست اوست و می پاید بعد از شما اَوارِه نگاران تسلی دارد ابوبکره گفت اگر مالی در
نزد زیاد باشد از تو دریغ نخواهد داشت پس منشوري به سوي بسر بن ارطاة از معاویه بگرفت که پسرهاي زیاد را آسیبی نرساند و
رها کند. هم این وقت ابوبکره بر مرکوبی رهوار برنشست و چون برق و باد پست و بلند زمین را درنوشت روز هفتم که مردم بصره
چشم به راه داشتند و همی گفتند که ابوبکره دیر می آید و پسرهاي زیاد دستخوش شمشیر می گردد ناگاه از گرد راه دیدار شد و
خود را از مرکوب به زیر افکند دوان دوان نزدیک به سر آمد و منشور معاویه را بداد لاجرم بسر عبدالرحمن و عبیدالله و عباده را
رها ساخت و این عبیدالله [صفحه 243 ] آن کس است که اعداد قتل حسین بن علی را نمود چنان که انشاء الله در جاي خود به شرح
خواهد رفت. اما بسر بن ارطاة شش ماه حکومت بصره داشت آن گاه معاویه او را از عمل باز کرد و حکومت بصره را با عبدالله بن
عامر گذاشت و مملکت خراسان و سیستان را نیز در تحت فرمان او کرد و او بشر بن اهثم را به حکومت خراسان فرستاد و خود در
بصره بنشست و در این سال چون موسم حج برسید معاویه برادر خود عتبۀ بن ابی سفیان را مأمور ساخت تا با زائران بیت الله حج
بگذاشت و هم در اوائل این سال عبدالله بن [علی بن عبدالله بن] [ 33 ] عباس بن عبدالمطلب متولد گشت و این آن کس است که
امیرالمؤمنین فرمود مرحبا بأبی الملوك و خبر داد از سلطنت بنی عباس چنان که ازین پیش رقم گردید. و هم در این سال رکانۀ بن
عبد یزید بن هشام بن عبدالمطلب وفات کرد و مادر او دختر عجلۀ دختر عجلان بود و هیچ کس قوت و توانائی او نداشت و این آن
آنگاه « اشهد انک ساحر » کس است که در شعب جبل با رسول خداي به مصارعت درآمد و پیغمبر او را بر زمین زد و گفت
مسلمانی گرفت چنان که در جلد دوم از کتاب اول رقم کردیم او را در مدینه به خاك سپردند و در میان اصحاب پیغمبر جز او هیچ
کس رکانۀ بن عبد یزید نام ندارد.
ذکر جماعتی که امام حسن علیهالسلام را در مصالحه با معاویه ملامت می کردند
لم داهنت » ابوسعید عقیصا می گوید چون امام حسن علیهالسلام به معاویه کار به مصالحه و مداهنه کرد به حضرت او شتافتم و گفتم
یعنی چرا با معاویه طریق مصالحت سپردي و حال آن که می « معاویۀ و صالحته و قد علمت أن الحق لک دونه و أن معاویۀ ضال باغ
دانستی خلافت حق تو بود و او بر طریق بغی و ضلالت است. [صفحه 244 ] فقال یا با سعید ألست حجۀ الله تعالی ذکره علی خلقه و
ألحسن و الحسین امامان قاما أو » : اماما علیهم بعد أبی؟ قلت: بلی! قال: ألست الذي قال رسول الله صلی الله علیه و آله لی و لأخی
قلت: بلی! قال: فأنا اذن امام لو قمت و أنا امام اذا قعدت، یا با سعید علۀ مصالحتی لمعاویۀ علۀ مصالحۀ رسول الله لبنی ضمرة ؟ « قعدا
و بنی أشجع و لأهل مکۀ حین انصرف من الحدیبیۀ أولئک کفار بالتنزیل و معاویۀ و أصحابه کفار بالتأویل، یا با سعید اذا کنت اماما
من قبل الله تعالی ذکره لم یجب أن یسفه رأیی فیما أتیته من مهادنۀ أو محاربۀ و ان کان وجه الحکمۀ فیما أتیته ملتبسا ألا تري الخضر
لما خرق السفینۀ و قتل الغلام و أقام الجدار سخط موسی فعله لاشتباه وجه الحکمۀ علیه حتی أخبره فرضی هکذا أنا سخطتم علی
بجهلکم بوجه الحکمۀ فیه و لو لا ما أتیت لما ترك من شیعتنا علی وجه الأرض أحد الا قتل. فرمود: اي ابوسعید آیا من حجت خدا
نیستم بر خلق خدا و امام ایشان نیستم بعد از پدرم امیرالمؤمنین؟ عرض کرد حجت خدائی و امام امتی فرمود آیا آن کس نیستم که
رسول خدا در حق من و برادرم فرمود حسن و حسین دو اماماند امت را خواه بر مسند خلافت باشند و خواه در زاویه عزلت؟ عرض
کرد چنین است فرمود لاجرم من امامم خواه غالب باشم و خواه مغلوب و علت صلح من با معاویه همان علت است که رسول خداي
را به صلح با اهل مکه در حدیبیه گماشت ایشان کافران بودند به تنزیل قرآن و معاویه و اصحاب او کافرانند به تأویل قرآن. هان اي
[صفحه 245 ] ابوسعید وقتی که من از جانب خداي امام باشم به هر چه اقدام کنم خواه مصالحت خواه مناطحت واجب می کند که
عقل مرا نسبت به سفاهت نکنید و متابعت نمائید و بعید نباشد که حکمت آن را ندانید مگر آگاه نشدید خبر خضر را گاهی که
صفحه 103 از 172
کشتی را شکسته کرد و غلامی را بکشت و دیوار متمایل را استوار فرمود و از کردار خویش موسی را به خشم آورد و چون موسی
را از حکمت و افعال خویش آگاه ساخت رضا داد همچنان است خشم شما بر من چه از حکمت آنچه من کردم آگهی ندارید
همانا اگر کار به صلح نمی کردم یک تن از شیعیان ما در روي زمین باقی نمی ماند الا آن که کشته شود. و دیگر جماعتی از
مسلمانان بر حسن علیهالسلام درآمدند و صلح آن حضرت را با معاویه تذکره همی کردند و ملامت نمودند. فقال الحسن: ویحکم
ما تذرون ما علمت و الله الذي عملت خیر لشیعتی مما طلعت علیه الشمس أو غربت ألا تعلمون أنی امامکم و مفترض الطاعۀ علیکم و
أحد سیدي شباب أهل الجنۀ بنص من رسول الله صلی الله علیه و آله علی؟ قالوا: بلی! قال: أما علمتم أن الخضر لما خرق السفینۀ و
أقام الجدار و قتل العلام کان ذلک سخطا لموسی ابن عمران اذ خفی علیه وجه الحکمۀ فی ذلک و کان ذلک عندالله تعالی ذکره
حکمۀ و صوابا. أما علمتم أنه ما منا أحد الا و یقع فی عنقه بیعۀ لطاغیۀ زمانه الا القائم الذي یصلی خلفه روح الله عیسی بن مریم فان
الله عزوجل یخفی ولادته و یغیب شخصه لئلا یکون لأحد فی عنقه بیعۀ اذا خرج [صفحه 246 ] ذاك التاسع من ولد أخی الحسین بن
سیدة النساء یطیل الله عمره فی غیبته ثم یظهره بقدرته فی صورة شاب دون الأربعین سنۀ ذلک لیعلم أن الله علی کل شیء قدیر.
فرمود: واي بر شما آنچه من می دانم شما نمی دانید سوگند با خداي آنچه من از براي شیعیان خود کردم نیکوتر است از آن چه
آفتاب بر او در می آید و از او در می گذرد مگر نمی دانید من امام شمایم مگر نمی دانید اطاعت من بر شما واجب است مگر نمی
دانید به نص کلام رسول خدا من سید جوانان اهل بهشتم گفتند سمعا و طاعتا فرمود مگر ندانستید گاهی که خضر کشتی را
بشکست و در پی زد [ 34 ] و دیوار شکسته را قائم و ثابت فرمود و غلام را با تیغ سر برگرفت موسی خشمناك شد چه سر این امور
بر وي مستور بود و این کردارها در نزد خداوند ستوده می نمود. بدانید که هیچ یک از ما اهل بیت نیست الا آن که طوق بیت یک
تن از طاغیان امت گردنش را فرسایش دهد مگر قائم آل محمد صلی الله علیه و آله که عیسی بن مریم علیهالسلام در قفاي او نماز
خواهد گذاشت خداوند شخص او را غائب داشت تا کس بر او غالب نشود و او نهم فرزند برادرم حسین است و در غیبت به قدرت
خداوند زنده می ماند و چون هنگام خروجش فرارسد به صورت جوانی که هنوز سنین عمر به چهل نرسیده ظاهر می گردد. و دیگر
سفیان بن اللیل می گوید چون حسن علیهالسلام با معاویه کار به مصالحت کرد بر شتر خویش برنشستم و به حضرت او شتافتم
السلام علیک یا » نگریستم که در آستان سراي خویش نشسته و جماعتی در خدمت او حاضرند همچنان بر پشت شتر عرض کردم
پیاده شدم و شتر خویش را عقال کردم و به نزدیک آن حضرت آمدم و نشستم « و علیک السلام یا سفیان » فرمود « مذل المؤمنین
فرمود چه بر این داشت تو را « السلام علیک یا مذل المؤمنین » فرمود هان اي سفیان [صفحه 247 ] چه گفتی؟ عرض کردم که گفتم
قلت أنت و الله بأبی أنت و امی اذللت رقابنا حین اعطیت هذا الطاغیۀ البیعۀ و سلمت الامر الی اللعین ابن » که با من چنین خطاب کنی
گفتم پدر و مادرم فداي تو باد ذلیل کردي ما را « آکلۀ الاکباد و معک مأة الف کلهم یموت دونک و قد جمع الله علیک امر الناس
وقتی امر خلافت را بدین طاغی لعین پسر هند جگرخواره تسلیم فرمودي با این که صد هزار مرد شمشیر زن در رکاب تو بود و در
راه تو بذل جان همی کردند و خداوند تشدید امر تو را اعداد فرموده بود. فقال: یا سفیان انا أهل بیت اذا علمنا الحق تمسکنا به و انی
سمعت علیا یقول سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: لا تذهب الأیام و اللیالی حتی یجتمع أمر هذه الامۀ علی رجل واسع
السرم ضخم البلعوم یأکل و لا یشبع لا ینظر الله الیه و لا یموت حتی لا یکون له فی السماء عاذر و لا فی الأرض ناصر، و انه لمعاویۀ و
انی عرفت أن الله بالغ أمره. فرمود اي سفیان ما اهل بیت چون حق را یافتیم دست باز نمی داریم متمسک می شویم به حق همانا از
پدرم علی شنیدم که از رسول خداي روایت می فرمود که گفت شبها و روزها سپري نمی شود تا گاهی که حکومت این امت بر
مردي فرود آید که گلوگاه او چنان که مخرج سفلی بزرگ و گشاده باشد فراوان می خورد و سیر نمی شود و خداوند او را مأخوذ
نمی دارد و او از جهان بیرون نمی شود تا چنان از بغی و طغیان گرانبار گردد که نه در آسمان او را عذر پذیري بود و نه در زمین
دین را [ 35 ] ناصري به دست شود چون سخن بدینجا آورد بانگ مؤذن فر رسید از بهر نماز [صفحه 248 ] برخاست این وقت مشربه
صفحه 104 از 172
از شیر شتر به نزد آن حضرت آوردند بگرفت و همچنان که ایستاده بود مقداري بنوشید و لختی مرا داد من نیز بیاشامیدم و در
خدمت او به مسجد آمدم. فرمود تو را چه محرك بود که با منت سیر داد عرض کردم سوگند به آن کس که محمد را به دین حق
فقال أبشر یا سفیان انی سمعت علیا یقول سمعت رسول الله یقول یرد علی الحوض اهل » مبعوث داشت که محبت تو مرا جنبش داد
بیتی و من احبهم من امتی کهاتین یعنی السبابتین أو کهاتین یعنی السبابۀ و الوسطی احدیهما تفضل علی الاخري أبشر یا سفیان فان
فرمود شاد باش اي سفیان شنیدم از علی که از رسول خدا حدیث کرد که فرمود اهل بیت در کنار حوض بر « الدنیا تسع البر و الفاجر
من وارد می شوند به اتفاق آنان که دوستدار ایشانند از امت من مانند دو انگشت سبابه که با یکدیگر مقارن آري یا به کردار سبابه
و وسطی که یکی از دیگري فزونی دارد شاد باش اي سفیان دنیا جاي بدان و نیکان است. و دیگر بعد از مصالحه حسن علیهالسلام
با معاویه شیعیان آن حضرت گروه گروه در خدمتش انجمن می شدند و آغاز اسف و افسوس می کردند سلیمان بن صرد خزاعی
عرض کرد هرگز این شگفتی از خاطر من محو و منسی نشود که تو با معاویه مصالحه کردي و حال آن که در رکاب تو چهل هزار
مرد مقاتل از اهل کوفه بود و همگان عطاي خود را در منازل خود ماخوذ داشتند و به شمار ایشان فرزندان و خویشاوندان ایشان به
وقت حاجت حاضر جنگ می شدند و همچنان از اهل بصره و حجاز از شیعیان تو لشکري عظیم با تو پیوسته می شد و با این عدت
و عدت بعد از تسلیم امر خلافت حظی و بهرهي از بهر خود نگرفتی و سجلی به سود خویش ماخوذ نداشتی. اگر از پس آن که
کردي آنچه کردي وجوه اقوام را حاضر می داشتی و سجلی می نگاشتی که بعد از معاویه امر خلافت خاص تو باشد اندوه ما کمتر
از این بود لکن بیرون سندي و گواهی سخنی در میان تو و او رفت که هیچ کس آگاه نشد و او به هیچ یک از آن شروط وفا نکرد
انی کنت [صفحه 249 ] شرطت شروطا و وعدت عداة ارادة لاطفاء نار الحرب و مداراة لقطع الفتنۀ » و بیپرده بر فراز منبر می گوید
یعنی پیمانی چند استوار کردم و وعدهي چند القا نمودم تا آتش حرب را « فلما أن جمع الله لنا الکلم و الالفۀ فان ذلک تحت قدمی
فرونشانم و فتنه را از بیخ بزنم اکنون که خداوند اختلاف کلمه را از امت مرتفع ساخت و مردم را در متابعت من متفق فرمود آن
شرایط را در زیر پا نهادم. چون سلیمان از روایت سخنان معاویه بپرداخت عرض کرد یابن رسول الله معاویه از این کلمات جز تو را
فرمان کن تا من ساخته « الحرب خدعۀ » قصد نکرده و با دیگر کس پیمانی در میان نیاورده صواب آنست که تو نیز نقض عهد کنی
حرب شوم و به کوفه روم و عامل معاویه را از عمل بازکنم و به کیفر کردار او پردازم چه خداوند خائنان را دشمن دارد سلیمان
چون سخن بدینجا آورد خاموش شد همکنان آغاز سخن کردند و همگان رأي سلیمان را صواب شمردند. فقال الحسن علیهالسلام:
أنتم شیعتنا و أهل مودتنا فلو کنت بالحزم فی أمر الدنیا أعمل و لسلطانها أرکض و أنصب ما کان معاویۀ بأبأس منی بأسا و لا أشد
شکیمۀ و لا أمضی عزیمۀ و لکنی أري غیر ما رأیتم و ما أردت بما فعلت الا حقن الدماء فارضوا بقضاء الله و سلموا لأمره و ألزموا
بیوتکم و أمسکوا. فرمود اي جماعت شما شیعیان مائید و دوستان مائید اگر من در تدبیر کار دنیا بودم دنیا را دست باز نمی داشتم و
سلطنت دنیا را مستقر می دانستم همانا سطوت معاویه از من افزون نیست و صولت او از من فزونی ندارد و عزیمت او از من سبقت
نمی برد و لکن آنچه من می نگرم شما نگران نتوانید بود و من حفظ جان و مال امت را در این مصالحه دانستم و به حکم خداي
این عقد بستم شما به حکم خدا رضا [صفحه 250 ] دهید و امارت معاویه را گردن بگذارید و در منازل خود ساکت بنشینید. و دیگر
مسیب بن نجبه بر حسن علیهالسلام درآمد و عرض کرد یا ابن رسول الله سخت مرا عجب می آید که با معاویه مصالحه کردي و
حال آن که چهل هزار مرد لشکري در رکاب تو بود و در مصالحه وثیقه استوار نکردي که از براي تو سودي باشد ندانستم در این
فرمود در این کار چه می بینی گفت چنان صواب می دانم که نقض عهد کنی « فما تري » کار چه اندیشیدي و چرا اقدام فرمودي قال
و آن پیمان که در میان خود و او بستهي بشکنی: فقال: یا مسیب انی لو أردت بما فعلت الدنیا لم یکن معاویۀ بأصبر عند اللقاء و لا
أثبت عند الحرب منی و لکنی أردت صلاحکم و کف بعضکم عن بعض فارضوا بقدر الله و قضائه حتی یستریح بر و یستراح من
فاجر. فرمود اي مسیب اگر من در طلب دنیا گام می زدم معاویه در روز گیر و دار و ایام کارزار از من شکیباتر و پاي برجاتر نبود
صفحه 105 از 172
لکن من صلاح حال شما را نگران شدم و نخواستم یکدیگر را دست خوش تیغ و تیر کنید اکنون رضا دهید به قدر و قضاي خدا تا
مؤمن و پارسا از فاجر آسوده شوند. و دیگر عبیدة ابن عمرو الکندي باتفاق قیس بن سعد بن عباده به حضرت امام حسن علیهالسلام
آمدند و عبیده را کمال خشم و دلتنگی بود از مصالحهي آن حضرت با معاویه و او را زخمی بر چهره بود حسن علیهالسلام فرمود
این چه نشان است عرض کرد به موافقت قیس در جنگ معاویه این زخم یافتم آنگاه عبیده صورت ضجرت خاطر و غمندگی
فقال اما والله لوددت أنک مت فی هذا الیوم و متنا معک و لم نر » خویش را به عرض رسانید این وقت حجر بن عدي نیز حاضر بود
گفت: سوگند با خداي [صفحه 251 ] دوست داشتم که تو بمرده « هذا الیوم فانا رجعنا راغمین بما کرهنا و رجعوا مسرورین بما احبوا
بودي و ما نیز با تو بمرده بودیم و این روز را نمی دیدم که ما مراجعت کنیم ذلیل و زبون و نومید از آنچه می خواستیم و دشمنان ما
مراجعت می نمایند بر گردن آرزو سوار شده شادکام و خورسند. از این کلمات رنگ مبارك حسن افروخته گشت حسین
یا حجر لیس کل الناس یحب » : علیهالسلام به جانب او تند نگریست و غمزي فرمود حجر ساکت شد آنگاه حسن علیهالسلام فرمود
فرمود اي حجر نه آنست که آنچه را تو دوست داري « ما تحب و لا رایه رایک و ما فعلت الا ابقاء علیک و الله کل یوم هو فی شأن
مردمان دوستدار باشند و آنچه را تو پسندي پسنده دارند و من این کار نکردم الا آن که حفظ جان و مال تو را خواستم و خداي را
هر روز به مصلحت وقت تقدیریست. و دیگر جماعتی از مسلمین بر حسن علیهالسلام گرد آمدند و آغاز شنعت و سرزنش نمودند و
فقال لا تعذلونی فان فیها مصلحۀ و لقد رأي النبی صلی الله علیه و آله فی منامه انه » گفتند « یا مذل المؤمنین و مسود الوجوه » بعضی
فرمود مرا سرزنش مکنید و « یخطب بنوامیۀ واحدا بعد واحد فحزن فاتاه جبرئیل بقوله انا اعطیناك الکوثر و انا أنزلناه فی لیلۀ القدر
بیغاره [ 36 ] مرانید چه در این مصالحه مصلحتی بود همانا رسول خداي را در خواب نمودار شد که بنی امیه یکی پس از دیگري بر
منبر او صعود می کنند و قرائت خطبه می نمایند محزون شد جبرئیل بیامد و سورهي مبارکه انا اعطینا و انا أنزلنا را بیاورد. و از ابی
یعنی خداوند لیلۀ « ثم انزل انا انزلناه یعنی جعل الله لیلۀ القدر لنبیه خیرا من الف شهر ملک بنی امیۀ » عبدالله مرویست که می فرماید
القدر را خاص پیغمبر فرمود و آن بهتر از مدت سلطنت بنی امیه است که هزار ماه است. اما سعید بن یسار و سهل بن سهل حدیث
می کنند که رسول خدا در خواب بوزینه چند دید که بر منبرش صعود می نمایند و از آن پس غمگین بود و تبسم نفرمود تا جهان
را وداع گفت و در مسند موصلی مسطور است که خنزیري چند دید که بر [صفحه 252 ] منبر صعود می دهند و قاسم بن فضل
الحرانی نیز مدت ملک بنی امیه را هزار ماه حدیث کرده است.
احتجاج امام